ژان بودریار
ژان بودریار متفکر و نظریه پرداز پست مدرن در سال (۱۹۲۹) در شهر رنس فرانسه به دنیا آمد. پس از پایان تحصیلات، به تدریس جامعه شناسی در سطح آموزش متوسطه پرداخت و تا سال ۱۹۶۶ که از رساله خود تحت عنوان «نظام ابژه ها» در دانشگاه نانتر پاریس دفاع کرد، به این حرفه ادامه داد. در سال ۱۹۷۵ بودریار در دانشگاه کالیفرنیا شروع به تدریس کرد. در اواخر دهه ۷۰ وقتی نقد او بر اندیشه فوکو به نام «فوکو را فراموش کن» به چاپ رسید، در محافل روشنفکری فرانسه به صورت جدی مطرح شد.
در بسیاری از آثار او از جمله نظام اشیا (۱۹۶۸)، جامعه مصرفی (۱۹۷۰)، به سوی اقتصاد سیاسی نشانه و... می توان تردید، ارزیابی و نقد درباره وی نسبت به نظریه اقتصادی مارکس را مشاهده کرد. بودریار در کتاب آینه تولید (۱۹۷۳)، اندیشه های کارل مارکس را در زمینه تولید با صراحت نقد کرده و به چالش می کشاند. نوشته های انتقادآمیز و مهیج بودریار در دهه ۸۰ جایگاه ویژه یی را در مجامع علمی و ادبی به وجود آورد. از جمله این آثار می توان وانموده ها (۱۹۸۱) و در سایه اکثریت خاموش (۱۹۷۸) را نام برد. مجموعه مقالات وی در رابطه با جنگ خلیج فارس در سال ۱۹۹۱ نظر منتقدان بسیاری را به سمت خود جلب کرد و جمله معروف وی تحت این عنوان که «آنجا نمی تواند جنگی رخ داده باشد» مورد بحث و بررسی قرار گرفت. بودریار فیلسوف یا جامعه شناس بیشتر متمایل به فیلسوف بودن بودریار است و هرچند در دانشگاه به تدریس جامعه شناسی اشتغال داشته است ولی خود را جامعه شناس نمی داند. او می گوید شاید من اهل متافیزیک باشم.
هرچند از وی به عنوان یک متفکر پست مدرن یاد می شود، اما خود بودریار واژه پست مدرن را قبول ندارد و آن را غیرقابل تعریف می داند. آرا و اندیشه های بودریار متاثر از کارل مارکس، سوسور، فریدریش نیچه، لویی آلتوسر، ژرژ باتای، رولان بارت، مارسل موس و هانری لوفور بوده است. برای درک بیشتر آثار وی مطالعه نظرات این اندیشمندان ضروری است.بودریار در ۶ مارس ۲۰۰۷ در پی یک بیماری طولانی از دنیا رفت. از آثار دیگر بودریار می توان اغوا، امریکا، مبادله نمادین و مرگ، استراتژی های مهلک و مقاله انتقادی را نام برد.
نشانه شناختی
بودریار از استادش هانری لوفور آموخت نظریه مارکسیسم رسمی جوابگوی بحران های فرهنگی - فلسفی اروپا نیست. او کار خود را با نقد نظریه تولید مارکس آغاز کرد. بودریار ارزش مصرفی را در سایه نظریه نشانه شناختی سوسور تبیین و تحلیل کرد.
بودریار در اولین کتاب خود با عنوان «نظام اشیا» نظام جدید مصرف را در ارتباط با رمزها و نشانه ها تحلیل کرد. در نظر او بت واره شدن زندگی در سایه نظام سرمایه داری برای نخستین بار به اشیا و پدیده های اقتصادی ماهیتی نمادین می بخشد. بودریار با تاکید بر ارزش «نشانه یی اشیا» می گوید؛ حتی مفهوم نشانه به عنوان محمل معنی و دلالت بیش از حد فروکاهنده است.
او در کتاب «جامعه مصرفی» و «به سوی اقتصاد سیاسی نشانه» این بحث را دنبال کرده است و می گوید باید بین چهار منطق متفاوت فرق گذاشت؛
۱- منطق فعالیت های عملی که به ارزش مصرفی مربوط می شود. (منطق فایده)
۲- منطق هم ارزشی که به ارزش مبادله یی مربوط می شود. (منطق بازار)
۳- منطق دوسویگی که به مبادله نمادین مربوط می شود. (منطق هدیه)
۴- منطق تفاوت که به ارزش نشانه یی مربوط می شود. (منطق منزلت)
شیء در منطق نخست به ابزار، در منطق دوم به کالا، در منطق سوم به نماد، و در منطق چهارم به نشانه تبدیل می شود. او تحت تاثیر سوسور و ساختارگرایان می کوشد نشان دهد هیچ شیئی جدا از اشیای دیگر وجود ندارد. برعکس، جنبه تفاوت یا رابطه یی اشیا در فهم آنها نقش تعیین کننده یی دارد. بودریار خاطرنشان می کند ما باید میان منطق مصرف و منطق ارزش مصرف، ارزش مبادله و مبادله نمادین تمایز قائل شویم. برای مثال حلقه ازدواج ارزشی نمادین دارد (پیوند زناشویی) و در فرآیند هدیه دادن به شیئی خاص بدل می شود. اما حلقه معمولی معمولاً نمادین نیست و ممکن است برای فردی در جایگاه یا مدی متفاوت معنای دیگری داشته باشد، شاید اصلاً دور انداخته شود. حلقه معمولی شیء منحصر به فردی نیست و مانند یک نشانه عمل می کند. بودریار مفهوم ارزش مصرفی و ارزش مبادله یی مارکس را در تحلیل نظام سرمایه داری معاصر محدود می دانست و از این رو مفهوم ارزش نشانه یی را مطرح کرد. مفهومی که به مرور در آثار او مفهوم ژرف تری یافت. او معتقد بود در جامعه تماماً مصرف گرا اشیا چیزی نیستند جز نشانه و از این رو بیش از آنکه برای پاسخگویی به یک نیاز تولید شوند در جهت دلالت بر جایگاه اجتماعی به کار می روند. بودریار در «جامعه مصرفی» بیان می کند نظریه پردازان باید از این دیدگاه فراتر روند، که نیازها با خصوصیات فردی و خاصی متناسب است که سوژه را به میل به خود بیشتر وامی دارند. او گمان نمی کند مردم حتی اندکی در نیاز به یک محصول خاص، مثل اتومبیل، از سوی خود تحت فشار باشند. در مقابل نظام عمده یی از نیازها در کار است که ثمره نظام تولید است. در واقع او ابقای حاکمیت مارکسیستی بر تولید را خواهان است، اما تقلیل جامعه شناختی مصرف را به مجموعه یی که ریشه در امیال تحمیلی دارند نمی پذیرد. کتاب «آیینه تولید» بودریار هرچند بسط اندیشه های نخستین آثار بودریار است اما در این کتاب ما شاهد فاصله گرفتن وی از اندیشه های اقتصادی مارکس به طور کامل هستیم.
وانموده و امر ابرواقعی
بودریار در سال های دهه ۷۰ و ۸۰ مدعی شد ما در عصر وانموده ها به سر می بریم. این فراگرد از رشد و گسترش تکنولوژی های اطلاعاتی از جمله کامپیوتر و رسانه های همگانی شروع و به سازمان جامعه بر حسب رمزگان وانموده تداوم پیدا می کند. او می گوید جامعه مدرن از مرحله متالوژیک به مرحله نمادین و وانمودگی سیر کرده است. بودریار با به کارگیری اصطلاح معروف مارشال مک لوهان«انفجار از درون» می گوید؛ در دوران کنونی مرز میان تصویر یا وانموده و واقعیت در معرض انفجار درونی قرار می گیرد. در واقع معناها و پیام ها در هم می آمیزند و سیاست، سرگرمی، تبلیغات و جریان اطلاعات همگی به یک واحد تبدیل می شوند. دیگر بنیاد و ساختار محکمی در زبان، جامعه و فرهنگی باقی نمی ماند. گستره اصلی جهان در سیلان رویدادها و اتفاقات خلاصه می شود و مرز میان فلسفه، جامعه شناسی و نظریه سیاسی از میان می رود. آنچه باقی می ماند منظومه شناور نشانه ها، رمزها، انگاره ها و وانموده ها است. واقعیت در گرد و غبار نشانه های مه آلود محو می شود. به اعتقاد بودریار وانموده سه سطح دارد؛ سطح اول نسخه بدلی از واقعیت است که به روشنی قابل تشخیص است. سطح دوم نسخه بدلی است آنچنان طبیعی که مرز میان واقعیت و بازنموده را محو می کند. و سطح سوم نسخه بدلی است که واقعیتی از آن خود را تولید می کند، بدون اینکه ذره یی بر واقعیات جهان تکیه داشته باشد، که بهترین مثال آن واقعیت مجازی است. بودریار سطح سوم وانموده ها یعنی همان که الگو از جهان واقعیت پیشی می گیرد را، حاد واقعی می نامد. او در کتاب «وانموده ها» بیان می کند امر حاد واقعی در واقع زاییده نرم افزارهای کامپیوتری و نظام های آنالوگی بوده است. درباره جنگ خلیج فارس بودریار بر آن است که جنگ را امریکایی ها برنامه ریزی کرده بودند. بنابراین اقدامات پوچ آنها از ترس دشمنی بود که به لحاظ تکنولوژی ضعیف تر و در نهایت اصلاً وجود نداشت. اما این اقدامات پوچ نبودند، زیرا با برنامه حاد واقعی آنچه که باید واضح می شد و پاسخ هایی که باید داده می شد، مطابقت داشتند. او همچنین دیزنی لند امریکا را بازنموده یی خیالی از واقعیت شبیه سازی امر واقعی مطرح می کند و آن را وانمودگی صرف می داند که در آن همه چیز به صورت امر حاد واقعی بوده است. بودریار در کتاب امریکا (۱۹۸۶) که نوعی سفرنامه نیز به شمار می رود، کلیه جلوه های حاکم بر جامعه امریکا را مصداق بارز واقعیت مجازی قلمداد کرده و می گوید در این سرزمین شکاف میان واقعیت حقیقی و واقعیت مجازی از میان رفته است. در حقیقت وانموده های وسوسه انگیز و فریبنده جای واقعیت خشک و بی جان را می گیرد.
بودریار و نقد اندیشه های فوکو
بودریار در سال ۱۹۷۷ کتاب «فوکو را فراموش کن» را در فرانسه منتشر کرد. او فوکو را متهم کرد در دایره بسته سنت کلاسیک فرانسه گرفتار آمده و به همین جهت است که پا را از موضوعاتی چون دانش، قدرت، جنسیت و دیوانگی فراتر نمی گذارد. بودریار می گوید؛ «قدرت مرده است.» امروزه قدرت در گستره واقعیت مجازی خود ذره ذره شده، به قسمی که دیگر تاثیری از آن باقی نمانده است. بودریار می گوید فوکو را باید فراموش کرد زیرا نظرات او کهنه و فرسوده شده است. قدرت خرد و کلان در شبکه رمزها، تشابه ها و نمادها و وانموده ها مدفون شده است. امروزه قدرت مطلق همان وانمودن است.
امریکا از نگاه بودریار
کتاب امریکا بودریار در سال ۱۹۸۸ به زبان انگلیسی ترجمه شد. این کتاب نوعی نقد پسامدرن از جامعه امریکا است. او عقیده دارد در این جامعه واقعیت کاملاً محو شده و جای آن را رویه یی از نموده ها و وانموده های وسوسه انگیز و فریبنده گرفته است. به نظر وی در امریکا انگار قدم به سرزمین عجایب گذاشته یی. بودریار می گوید؛ «کالیفرنیا پهنه یی شگفت انگیز است زیرا انسان از هرچه فرهنگ نام دارد، رها شده است. دیگر مساله فرهنگ و طبیعت در آنجا مطرح نیست بلکه آنچه هست وانمودگی است.» در امریکا هرچه هست به صورت فراواقعیت و خیال است. او عقیده دارد در برخورد با جامعه امریکا باید از سینما به شهر برویم نه از شهر به سینما.
دورویگی
«دورویگی» حاوی این معنا است که همه اصلی ها یا نهایت ها ناپدید می شوند غیردو رویه اصل و غیراصلی به یک اندازه اعتبار دارندف. هیچ چیز در بیرون نظام نیست و آشکارترین شکل این امر را در مورد وانمودن و وانموده ها می توان دید. تفاوت بین چیز واقعی و بازنمایی آن محو می شود و عصر وانموده ها آغاز می شود. بنابراین در شکل حاد آن، حتی مرگ هم می تواند در نظام ادغام شود، یا واضح تر بیان کنیم، اصل دورویگی به این معنا است که مرگ واقعاً برای پوشاندن این بی واقعیتی است. به نظر بودریار وانمودن آنقدر تعمیم یافته که با مرگ هرگونه ذات گرایی توام می شود.
رمز
بودریار در دهه ۱۹۷۰ در کتاب «مبادله نمادین و مرگ» مساله رمز را در جوامع پسامدرن مطرح کرد. اگرچه رمز به ارقام و اعداد دیجیتالی مرتبط است اما از نظر بودریار رمز نادیده گرفتن واقعیت را امکان پذیر می سازد و راه را برای آن چیزی باز می کند که بودریار به آن «فزون واقعیت» یعنی وضعیتی که در آن رمز جایگزین واقعیت می شود، نامگذاری می کند. دوران رمز در واقع دوران نشانه را پشت سر گذاشته است. رمز نادیده گرفتن واقعیت را به معنای مورد نظر عصر تولید ممکن می سازد. به نظر بودریار رمز همان رونوشت اصل است که بین آنها تفاوتی وجود ندارد. رمز نادیده گرفتن واقعیت را ممکن می سازد. بودریار کاربرد این گونه یی رمز را در جوامع پسامدرن می داند. ارتباطات جهانی، تصویر سه بعدی و هنر چند نمونه دیگر از عرصه کارکرد رمز هستند
سخن پایانی
کنایه های تند و تیز فیلسوف و نظریه پرداز فرانسوی همواره در مناقشات مربوط به جهان مجازی پست مدرن واجد جذابیت های انکار ناپذیری بوده است. این متفکر پست مدرن، با آثار خود خواننده را با ترفندها و حقه های جهان مجازی پست مدرن آشنا می کند. کریستوفر هروکس در بخشی از کتاب «بودریار و هزاره» می گوید؛ نگاه بودریار به هزاره فناوری، حمایت از انسان در برابر کدها و نشانه ها و ماشین نیز به معنای کسب پیروزی برای فناوری نیست. فناوری ارتباطی وظیفه یی دارد که به نمایندگی از سوی ما یا به نفع ما انجام می دهد و در این میان، این خود فرآیند است که به تباهی کشیده می شود. تلویزیون باعث بروز بی تفاوتی، حس فاصله، شکاکیت و یأس در ما می شود، آن هم با دنیایی از توهم که برایمان خلق می کند.
این جامعه شناس فرانسوی طی حیات خود ۵۰ اثر را نوشت. منتقدان عقیده دارند او را نه می توان جزء گروه پست مدرن ها نه پسامارکسیست ها دانست. در واقع بودریار در جایی ایستاده است که نمی توان او را به گروهی خاص نسبت داد. دیدگاه های وی درباره ارتباطات هم سطح و در بعضی موارد جنجالی از دیدگاه های مارشال مک لوهان شناخته شده است. مقاله او تحت عنوان «روح تروریسم و دعای آمرزش برای برج های دوقلو» که پس از ۱۱ سپتامبر منتشر شد، جنجال فراوانی برانگیخت و بسیاری از سیاستمداران غربی را به واکنش علیه او برانگیخت. او در قسمتی از این کتاب می نویسد؛ «وحشت چهار هزار قربانی در حال مرگ در آن برج ها از هراس زندگی در آن دو برج جداناشدنی است.» او همچنین بدون توضیحات بیشتر اعلام کرد؛ «ما در غرب آرزوی چنین رویدادی را در سر داشتیم.» بودریار می گفت سیاست مرده است و همین طور علم اقتصاد و آزادی و روانکاوی و... بودریار از انقلاب ها و از جمله گرامیداشت مراسم ۲۰۰سالگی انقلاب فرانسه متنفر بود. او می گفت تنها هدف از این مراسم تجلیل پذیرش این واقعیت است که فرانسه دیگر کشوری نیست که در آن شورش قابل تحمل باشد. این مراسم به باور او بخش دیگری بود از یک جامعه مصرفی که او عمر خود را صرف محکوم کردن آن کرده بود. به نظر او واقعه ۱۱ سپتامبر در اصل مبادله قدرت نمادین و اخلاق بود، یعنی عکس العملی ضد جهانی سازی و تجارت. او در بخشی دیگر از این کتاب می نویسد؛ «تروریسم غیراخلاقی است. اما واکنشی است به جهانی سازی که خود آن هم غیراخلاقی است.» شاید بودریار می خواست به ما بگوید هر آنچه در اطراف ما می گذرد شبحی از واقعیت است. تظاهر و بازنمود جای واقعیت و اصل را گرفته است. او خواست با واژه های نسبتاً آشفته خود ما را از فریب ظواهر زیبا و برابر اصل دور کرده و به اصل نزدیک کند. بودریار همواره بر این ادعا بود که؛ «جهانی که ما تصور می کنیم واقعی نیست صرفاً یک شباهت و خیال از واقعیت است.
نشانه شناسی
شانهشناسی علمی است که به بررسی انواع نشانهها ، عوامل حاضر در فرایند تولید و مبادله و تعبیر آنها، و نیز قواعد حاکم بر نشانهها میپردازد؛ و سرشت و چگونگی ارتباط و معنا را در پدیدهها و نظامهای نشانهای گوناگون مطالعه میکند. نشانه، پدیدهای ملموس و قابل مشاهده است که بهواسطه رابطهای که با یک پدیده غایب دارد، جانشین آن میشود و بر آن دلالت میکند.نشانه، ضرورتآ باید نمود مادی داشته باشد تا بتواند بهوسیله یکی از حواس انسان دریافت شود. اما چیزی که نشانه جانشین آن میشود و بر آن دلالت میکند میتواند مادی یا ذهنی، واقعی، یا خیالی، و طبیعی یا مصنوعی باشد. در این چارچوب میتوان گفت آنچه در یک بافت نشانه است، خود در بافت دیگر میتواند مدلول یک نشانه دیگر باشد. در عین حال هر پدیده میتواند در بافتهای متفاوت، نقشهای نشانهای متفاوتی ایفا کند. به مجموعهای از نشانهها و قواعد حاکم بر روابط میان آنها که یک نظام را میسازند، رمزگان گفته میشود و در چارچوب همین نظام است که نشانهها تعریف میشوند و ارزش و معنا پیدا میکنند. در چارچوب همین نظام و بر پایه قواعد و روابط موجود در آن نشانهها با یکدیگر ترکیب میشوند و یک پیام یا متن را میسازند.
نشانهشناسی با بررسی نشانهها در ساختهای گوناگون زندگی اجتماعی بشر میکوشد به سه پرسش بنیادین پاسخ گوید: نخست اینکه، دنیای پیرامون ما، با توجه به اینکه ما بهواسطه نشانهها به درک و فهم آن نائل میشویم، بهعنوان یک محیط انسانی چگونه ساخته شده است؛ دوم آنکه، این دنیا چگونه به کمک نظامهای نشانهای گوناگون رمزگذاری و رمزگشایی میشود و، در نتیجه، چگونه به یک قلمرو فرهنگی بدل میگردد، قلمرویی که از فرهنگها و خرده فرهنگهای گوناگون و شبکههای نشانهای خاص پیچیده و پرشماری تشکیل شده؛ و سوم اینکه، ما چگونه از رهگذر نشانهها ارتباط برقرار میکنیم و دست به کنش میزنیم تا این قلمرو را به جهان فرهنگی جمعی و مشترکی بدل کنیم.
حوزه نشانهشناسی چنان وسیع و اهداف و روشهای آن به قدری متنوع است که به سختی میتوان آن را رشتهای واحد فرض کرد و شاید بهتر باشد نشانهشناسی را رویکردی روششناختی یا حوزهای میان رشتهای بدانیم که با رهیافتهای گوناگون به بررسی موضوعات مختلفی میپردازد؛ موضوعاتی که طیف بسیار وسیعی از پدیدهها از جمله متون ادبی، آثار سینمایی، اسطورهها، تحقیقات جنایی، ارتباطات انسانی و جانوری، علوم و فنون، و بررسیهای پزشکی را در برمیگیرند.
پیشینه پژوهشهای نشانهشناختی به دنیای باستان بازمیگردد. در نوشتههای فلسفی، منطقی، دستوری، پزشکی، و معرفتشناختی یونان باستان و نیز تأملات چینیها، هندیها، و مسلمانان میتوان اشارات بسیاری به سرشت و نقش نشانهها و دلالتهای آنها یافت. این آثار را اگرچه نمیتوان به معنای دقیق و امروزین کلمه آثاری نشانهشناختی خواند، اما بیشک نقش برجستهای در تاریخ تفکرات نشانهشناختی و پیریزی دانش نشانهشناسی داشتهاند. از جمله کسانی که پیش از آغاز نشانهشناسی بهعنوان یک رشته علمی و یک حوزه مستقل اندیشه بشری، آرایی را مطرح کردهاند، میتوان از افلاطون، ارسطو، فیلسوفان رواقی، قدیس آگوستین، و جان لاک نام برد. آرای افلاطون در «کراتیلوس» درباره رابطه طبیعی یا وضعی میان واژه و معنای آن، ونظریات ارسطو در منطق، ریطوریقا (بلاغت)، و بوطیقا (فنّ شعر) را شاید بتوان نخستین نمودِ تأملات نشانهشناختی دانست؛ رواقیون با صورتبندی و تدوین منطق گزارهها، نظامهای نشانهشناختی پیشرفتهای پی ریختند. قدیس آگوستین آموزه نشانهشناختی خود را از طریق تلفیق اندیشههای پیشین درباره نشانه و تفکرات زمان خود طراحی کرد و بهشدت بر فلسفه زبان دوران متأخر سدههای میانه تأثیر گذاشت. اما واژه "سمیوتیک" را نخستین بار جان لاک در اثر خود بهنام «رسالهای در باب فهم بشری» بهکار برد. وی سمیوتیک را در کنار فیزیک و اخلاق، جنبهای از علم میانگاشت که به ارتباط میان مفاهیم و نشانهها میپردازد و در واقع از نظر او نشانهشناسی معادل منطق بود.
اما، بهرغم تاریخ غنی تفکرات نشانهشناختی، نشانهشناسی معاصر اساسآ بر پایه اندیشههای دو متفکر یعنی فردینان دوسوسور زبانشناس سوئیسی، و چارلز سندرس پیرس فیلسوف و منطقی امریکایی، استوار شده است. در آغاز این سده، هر یک از این دو اندیشمند به طور مستقل و جداگانه درباره نشانهها و نقش و کارکردشان نظریههایی تدوین و عرضه کردند و سنگ بنای چیزی را گذاردند که امروزه "نشانهشناسی" خوانده میشود.
سوسور، که او را بنیانگذار زبانشناسی نوین میشناسند، در کتاب «درسهایی در زبانشناسی عمومی» که مجموعهای از درس گفتارهای اوست که پس از مرگش به چاپ رسید، نوید شکلگیری علم نوینی را میدهد: "میتوان علمی را تصور کرد که به بررسی زندگی نشانهها در دلِ زندگی اجتماعی میپردازد. این علم میتواند بخشی از روانشناسی اجتماعی و به تبع آن بخشی از روانشناسی عمومی باشد و من آن را نشانهشناسی مینامم... نشانهشناسی به ما میآموزد که نشانهها از چه تشکیل شدهاند و چه قوانینی بر آنها حاکماند. از آن جا که این علم هنوز بهوجود نیامده نمیتوان گفت چه خواهد بود، اما حق حیات دارد و پیشاپیش جایگاه آن مشخص است". اندیشهها و عقاید سوسور در باب زبان و نشانه زبانی بر زنجیره به هم پیوستهای از دوگانیها (مانند زبان / گفتار، دال / مدلول و همنشینی / جانشینی) استوار است که رویهمرفته، تصویری منسجم و نظاممند از نشانه زبانی بهدست میدهند. وی نخست از تمایز میان زبان و گفتار سخن میگوید. از نظر او، زبان نظامی است انتزاعی، خودسامان، و منسجم که خصلتهای اجتماعی و فرافردی دارد، حال آنکه گفتار، بازتابهای عملی، فردی، و متنوعِ زبان در کلامِ گویندگانِ متفاوت است. سوسور با تشبیه زبان به قواعد بازی شطرنج و گفتار به هر یک از بازیهای عملا انجام شده آن، این تمایز را روشن میکند و معتقد است که زبانشناسی تنها باید به بررسی زبان بپردازد. از نظر سوسور زبان مجموعهای از عناصر جدا و مستقل نیست، بلکه نظامی است متشکل از عناصری که با یکدیگر روابط متقابل دارند؛ عناصری که در چارچوب این روابط و بهواسطه جایگاهی که در کل نظام دارند، تعریف میشوند. در این راستا، هیچ عنصری فینفسه واجد ارزش و معنا نیست، بلکه تنها بهواسطه تقابل با دیگر عناصر موجود در نظام زبان ارزش و معنا پیدا میکند. مثلا نشانه زبانی "شور" در تقابل با نشانههای دیگر مانند "نور"، "کور"، "دور"، و "تور" معنادار میشود.
بهزعم سوسور، نشانه زبانی گوهری دوگانی دارد که یک سوی آن دال یا تصویرِ آوایی واژه است و سوی دیگر آن مدلول یا تصویر ذهنی و مفهومی آن. هیچ یک از این دو به تنهایی نشانه نیستند بلکه رابطه ساختاری متقابل و همبسته آنها که دلالت خوانده میشود، نشانه را بهوجود میآورد؛ رابطهای که اساسآ دلبخواهی و قراردادی است و نه طبیعی، ضروری، و انگیخته . برای مثال نشانه "درخت" رابطهای است میان /deraxt/ یا تصویر آوایی آن و تصویر ذهنی یا مفهومی که از شنیدن آن در ذهن تداعی میشود. این رابطه بر اساس قراردادهای تاریخی و فرهنگی استوار شده است و به همین دلیل در زبانها و فرهنگهای گوناگون "درخت" بهنامهای متفاوتی خوانده میشود. چنانکه به فرانسوی آن را "arbre"و به انگلیسی "tree"مینامند. رابطه میان نشانهها نیز رابطهای دوگانی است و شامل روابط همنشینی و جانشینی میشود. رابطه همنشینی مبتنی است بر رابطه میان نشانههای حاضر در یک زنجیره زبانی مانند جمله. اما رابطه جانشینی مبتنی است بر رابطه یک نشانه زبانی حاضر در زنجیره کلام و دیگر نشانههای زبانیِ غایب اما مشابه که میتوانند در یک بافت معین جانشین آن شوند. برای مثال در جمله "مادر کتاب میخواند"، رابطه میان "مادر"، "کتاب" و "میخواند" رابطهای همنشینی است و رابطه میان "مادر" و واژههایی همچون "پدر"، "خواهر"، "زن" و "برادر" که میتوانند بهجای آن قرار گیرند رابطهای جانشینی است. به بیان دیگر، رابطه همنشینی رابطه مجاورت عناصر حاضر در کلام است و رابطه جانشینی رابطه مشابهت میان عنصر حاضر و عناصر غایب کلام. به این ترتیب، نشانهشناسی سوسوری با تأکید بر ویژگی دلبخواهی بودن نشانهها، و ارزش و نقش تمایزدهنده نشانهها در درون نظام زبان، و نیز رابطه همنشینی و جانشینی نشانهها عملا شالوده "نشانهشناسی آینده" را پیریزی کرد.
نشانهشناسی پیرس سمت و سویی متفاوت با نشانهشناسی سوسور دارد. پیرس در چارچوب اندیشههای منطقی و فلسفی خود به نشانه میرسد. در نتیجه، نشانهشناسی او با منطق و جهانشناسیاش یکی میشود و از این منظر، نشانه همه چیز را در برمیگیرد و همه ساحتهای واقعیت و هستی انسانی جایگاه کنش نشانهای میگردد.
پیرس، برخلاف سوسور نه به خود نشانه، بلکه به فرایند تولید و تفسیر نشانهها یا نشانهپردازی توجه دارد و آن را در کانون نظریه نشانهشناختی خود قرار میدهد. نشانهپردازی مستلزم سه عنصر نشانه، مصداق و تعبیر است. فرایند نشانهپردازی نشانهها را با مصادیق پیوند میدهند. در این فرایند، نشانه "چیزی است که به جهتی و بهعنوانی، در نظر کسی، بهجای چیزی مینشیند".
در نتیجه، مشاهده میکنیم که نظریه نشانهشناختی پیرس مبتنی بر کنش و روابط سهگانی عناصر است و نمیتوان آن را به رابطه دوگانی موردنظر سوسور تقلیل داد.
علاوه بر این، فرایند نشانهپردازی، فرایندی بالقوه بیپایان است؛ زیرا تعبیر یا اندیشه تعبیرکننده، خود، یک نشانه است و به نوبه خود میتواند در کنار مصداق و تعبیری دیگر در رابطه سهگانی دیگری قرار گیرد و کنش نشانهایِ دیگری را ترتیب دهد. مثلا اگر گمشدهای در جنگل ستونی از دود ببیند، ممکن است زنجیرهای از دلالتها در ذهنش شکل گیرد. در اینجا دود میتواند نشانهای باشد که به سبب رابطهای که با مصداق آتش دارد، تعبیر وجود آتش را در ذهن فرد گمشده موجب میشود. به همین ترتیب، تصور وجود آتش، خود،نشانهای میشود که تعبیر آن برای او، حضور فرد یا افرادی است که در آن محل آتش افروختهاند؛ و باز در گام سوم، تصور حضور یک یا چند فرد، خود میتواند نشانهای باشد که تعبیر آن پیدا شدن راه نجات است. به این ترتیب، نشانهپردازی، بالقوه میتواند تا بینهایت ادامه پیدا کند.
پیرس، همچنین نظام بسیار پیچیدهای از سهگانیها تدوین میکند، که مبتنی است بر انواع روابطی که نشانه، مصداق، و تعبیر با یکدیگر برقرار میکنند. در میان این سهگانیها، سهگانیِ شمایل، نمایه و نماد، شناختهشدهتر از بقیه است و در آثار بعدی نشانهشناختی نیز بیشترین تأثیر را گذاشته است. این سهگانی برپایه رابطه میان نشانه و مصداق بنا شده است. در این چارچوب، شمایل، نشانهای است که رابطه آن با مصداقش برپایه شباهت است، مانند یک نقاشی تکچهره یا یک نام آوا نمایه، نشانهای است که رابطهای مادی یا علّی با مصداقش دارد، مثل دود که نشانه آتش است، تب نشانه بیماری است و مانند ضمیرهای اشاره در حوزه نشانههای زبانی. واپسین عنصر این سهگانی نماد است که بر اساس قرارداد یا قاعده به مصداقش مربوط میشود و در واقع، منطبق است با نشانه سوسوری. بیشتر کلمات زبان، نمونه بارز نشانههای نمادین هستند. نکته مهمی که پیرس در مورد این سهگانی تأکید میکند، این است که هیچ نشانهای یکسره نمیتواند شمایلی، نمایهای، یا نمادین باشد و در واقع، هر نشانه ترکیبی از هر سه اینهاست که در هر مورد، یکی بر دو تای دیگر چیرگی دارد. به طور خلاصه باید گفت که نظام نشانهپردازی بیپایان و سهگانی شمایل، نمایه، و نماد مهمترین رهاورد پیرس برای نشانهشناسی سده بیستم است. اینک برپایه اندیشههای این دو تن میتوان گفت که دیگر نشانهشناسی بهعنوان علم نشانهها زاده شده است: "در پس منطق ]نشانهشناسی پیرس [ و زبانشناسی ]نشانهشناسی سوسور [ بنیان دیگری وجود دارد که همانا نشانه در مقام نشانه است و بدون آن هیچگونه بازنمایی یا ارتباطی، به هیچ شکلی ممکن نیست... بهاین ترتیب نشانهشناسی به علمی پایه با اهمیتی محوری" بدل میشود.
پس از سوسور و پیرس، و بهرغم پیشبینی سوسور مبنی بر این که "قوانینی که نشانهشناسی کشف میکند قوانینی هستند که میتوان آنها را در حوزه زبانشناسی نیز بهکار بست"، نشانهشناسی عمدتآ از دو طریق به حرکت خود ادامه داد: از سویی، بسیاری از اصول و قواعدی که در چارچوب زبانشناسی شناخته شد، فقط مختص زبان نبود و در مورد هر نظام نشانهای دیگر هم صدق میکرد و، در نتیجه، به بخشی ازنشانهشناسی بدل شد؛ و از سوی دیگر، زبانشناسان برای آنکه قلمرو و موضوع مطالعات خود را تعیین کنند کوشیدند تا ویژگیهای تمایزدهنده رمزگانهای غیرزبانی از رمزگانهای زبانی را مشخص سازند و با این کار عملا نوعی سنخشناسی نشانهشناختی را پیریزی کردند. به این ترتیب مشاهده میکنیم که نشانهشناسی عمدتآ از طریق زبانشناسی رشد و تحول یافته است. به همین دلیل و نیز بهدلیل همهگیری نگره ساختارگرایی [29] که آن نیز وامِ بسیار به سوسور و زبانشناسی جدید دارد، در بخش عمدهای از سده بیستم، بهویژه در نیمه نخست آن، پژوهشهای نشانهشناختی تحتتأثیر بیچون و چرای سوسور بود. اما از دهه هفتاد آن سده به اینسو، رفتهرفته آرای پیرس رواج یافت بهطوری که بخش بزرگی از نشانهشناسی معاصر متأثر از اوست.
در این دوران، نشانهشناسان در برابر دو پرسش بنیادین قرار گرفتند: یکی اینکه نظامهای نشانهای از چه عناصری تشکیل شدهاند؟ و دیگر اینکه گستره و قلمرو این رشته علمی تا کجاست؟ پاسخ بهاین دو پرسش عملا منجر به پیدایش دو دیدگاه نظری متفاوت در چارچوب نشانهشناسی شد که از آنها با عناوین نشانهشناسی ارتباط و نشانهشناسی دلالت یاد میشود.
از دید نشانهشناسی ارتباط، موضوع نشانهشناسی، عناصر و پدیدههایی است که مشخصآ به قصد ارتباط و در چارچوب یک ارتباط تولید و دریافت شدهاند. به این اعتبار، ارتباطات انسانی و به تبع آن زبان در مرکز توجه این رهیافت نشانهشناختی مینشیند و محدوده و قلمرو آن را تشکیل میدهد؛ هرچند که در حاشیه آن، نشانهشناسیِ ارتباط جانوری نیز مورد توجه قرار میگیرد.
یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین چهرهها در چارچوب نشانهشناسی ارتباط، رومن یاکوبسن است. او نشانهشناسی را علم مطالعه ارتباط اعم از ارتباطات کلامی و غیرکلامی تعریف میکند و زبانشناسی را بخش کانونی آن میانگارد که صرفآ به ارتباط کلامی میپردازد. کار اساسی یاکوبسن در این زمینه ارائه یک الگوی ارتباطی است که اساسآ به زبان میپردازد، اما به هرگونه ارتباط انسانی تعمیمپذیر است. او در یک ارتباط کلامی بهوجود شش عنصر فرستنده ، گیرنده ، زمینه یا بافت، تماس ، رمزگان، و پیام قائل است. بسته به اینکه کدام یک از این عناصر نقش برجستهتری در ارتباط ایفا کنند و ارتباط به کدام یک از آنها معطوف شود، یک نقش کلامی برجسته میشود و، در نتیجه، زبان بهطور خاص و ارتباط انسانی بهطور عام میتواند به ترتیب، شش نقش عاطفی ، انگیزشی ، ارجاعی ، همسخنانه ، فرازبانی ، یا ادبی پیدا کند. یاکوبسن براین باور است که هیچ ارتباطی نمیتواند تنها به یکی از این نقشها منحصر باشد و معمولا در هر کنش ارتباطی هر شش نقش وجود دارند، با این تفاوت که یکی یا برخی از آنها اهمیت و برجستگی بیشتری نسبت به بقیه دارند. بهطور مثال در ادبیات که کنش ارتباطی اساسآ معطوف به خودِ پیام است، نقش ادبی برجستهتر میشود و، به همین ترتیب، در تبلیغات، نقش انگیزشی؛ و در زبان علمی، نقش ارجاعی اهمیت بیشتری پیدا میکنند.
اما، دیدگاه مقابل، یعنی نشانهشناسی دلالت، قلمرو نشانهشناسی را به همه پدیدههای دلالتی گسترش میدهد، و به این ترتیب، هر چیزی را، از آنجا که میتواند دلالتگر و معنادار باشد، در قلمرو نشانهشناسی قرار میدهد. در نتیجه، موضوعاتی از جمله خوراک، پوشاک، لوازم منزل، اتومبیل، و مانند آن نیز مورد مطالعه قرار میگیرند.
رولان بارت شاخصترین چهره نشانهشناسی دلالت است. یکی از مهمترین دستاوردهای بارت طرح و بسط دو مفهوم اساسی دلالت تصریحی و دلالت ضمنی است.
البته پیش از وی، لویی یلمزلف، زبانشناس دانمارکی، آنها را مطرح کرده بود، اما کار او بهدلیل تحلیل انتزاعی و ریاضیگونهاش ناشناخته مانده بود. بارت این مفاهیم را با استفاده از مفاهیم سوسوریِ دال و مدلول توضیح میدهد. در این چارچوب، دلالت تصریحی به نوعی رابطه نشانهای اشاره دارد که مستقیمآ میان یک دال و یک مدلول برقرار میشود. بهطور مثال در یک کتاب علمی واژه "درخت" مرکب است از دالِ /deraxt/ که مشخصآ بر مدلولِ روشنِ مفهومِ "درخت" اشاره میکند. اما در دلالت ضمنی، ساخت نشانهای پیچیدهتر میشود و طی آن یک نشانه که خود حاوی یک دال و یک مدلول است، همچون یک دال برای مدلولی دیگر عمل میکند. بهطور مثال در سنت شعر فارسی واژه "نرگس" که خود نشانهای است مرکب از یک دال /narges/ و یک مدلول (مفهوم گل نرگس)، بهعنوان یک دال بر مدلولی دیگر (چشم معشوق) دلالت میکند. یا در یک آگهی سیگار، حضور یک مرد اسبسوار، نشانهای است مرکب از یک دال و یک مدلول، که بر مدلولی دیگر یعنی "استفاده از این سیگار نشانه مردانگی و تنومندی است" نیز دلالت میکند. چنانکه میبینیم، این نحوه تبیین دلالت ضمنی میتواند همچون فرایند نشانهپردازی پیرس، سلسله بیپایانی از نشانهها بسازد و ابزار تحلیلی دقیق و کارآمدی در حوزههای گوناگون بهویژه ادبیات و هنر، تبلیغات، فرهنگ، مناسبات قدرت، ایدئولوژی، و جامعه بهدست دهد. البته، نشانهشناسی فقط به این دو رویکرد اصلی محدود و منحصر نمیشود، بلکه رهیافتهای گوناگونی در این عرصه پدیدار شدهاند که از این میان باید به رهیافتی اشاره کرد که در پی اوجگیری نگره نشانهشناختی پیرس بهوجود آمد و کوشید برمبنای آن و با بهرهگیری از هرمنوتیک ،روایت دیگری از نشانهشناسی بهدست دهد. نمونه بارز این نگرش را میتوان در آثار اومبرتو اکو، نشانهشناس ایتالیایی، مشاهده کرد. اکو با استفاده از نظام نشانهشناسی بیپایان پیرس و جنبههای اجتماعی اندیشه سوسور، این اندیشه را مطرح میکند که معنا و تفسیر، دارای ریشههای بافتاری، تاریخی، و اجتماعی هستند و در جریان کاربردشان در فرایندهای ارتباطی تغییر مییابند. در نتیجه، اکو همچون بارت معتقد است که دلالت همه پدیدههای فرهنگی را دربرمیگیرد، و نشانهشناسی را همچون علمی تعریف میکند که به ارتباط و نیز به خوانش و تفسیر جنبههای اجتماعی فرهنگی زندگی میپردازد. غیر از افرادی که از آنها سخن گفتیم، اندیشمندان بسیاری، از شاخههای گوناگون تفکر، در جنبش نشانهشناختی این سده مشارکت داشتهاند، از جمله چارلز موریس، لویی یلمزلف، لویی پرییتو، کارل بولر، اِی.جِی. گرِماس در زبانشناسی و نشانهشناسی عمومی؛ کلودلوی اشتروس در مردمشناسی؛ کریستیان متز و پیر پائولو پازولینی در سینما؛ ژولیا کریستوا، تزوتان تودورف، ژرار ژنت، و یوری لوتمن در ادبیات؛ توماس سیبیاک در ارتباطات جانوری؛ و یوری لوتمن در نشانهشناسی فرهنگ. کار فکری این متفکران و بسیاری دیگر، نشانهشناسی را به رشتهای تنومند و چشمهای زایا بدل کرده است که تمامی معارف بشری میتوانند از آن سیراب شوند.
سلام باتشکرازینکه مارابه عنوان سنگ صبورتان انتخاب نموديد امیدوارم که بتوانم سنگ صبوردلهای پاک وبی آلایش شما دوستان باشم .