این سخن ازمصطفی اندرمقام مادراست ای پسرجنت نهان درزیرگام مادراست
یک روز که به مدرسه ام آمده بود تامرا باخودش به خانه ببرد خیلی خجالت کشیدم چونکه همه ی همکلاسیهایم اورا دید وباعث شرمندگی وخجالت من شد
درآن زمان خیلی حالت بدی داشتم وازخجالت دوست داشتم که آب می شدم وبه زمین می رفتم
ولی درمقابل همکلاسیهایم به روی خودم نیاوردم آنها هم به من چیزی نگفتند بعدا یکی ازآنها به من گفت ((مادرتو فقط یک چشم دارد!!!! ))
روز بعد به مادرم گفتم که : اگرمیخواهی مرا خوشحال کنی چرا نمیمیری ها ! ولی او هیچ جوابی به من نداد وساکت ماند
بعد از چند وقتی دیگه برای ادامه تحصیل رفتم به سنگا پور و درهمانجا ماندگارشدم وتشکیل خانواده دادم سالها گذشته بود که دیگر مادرم را ندیدم وهیچ خبری هم ازاونداشتم تااینکه یک روز او برای دیدن ما به سنگاپور آمد . همین که وارد خانه من شد ودرمقابل ما ایستاد فرزندانم به او خندیدند ومن نیز به سراو فریاد کشیدم که تو چطور جرات کردی که به خانه من بیایی وفرزندانم را بترسانی، او باکمال خونسردی جواب داد ببخشید مثل اینکه آدرس را اشتباه آمده ام وبه سرعت ازخانه ما دورشد
یک روز وقتی که دردفترکارم نشسته بودم یک نامه برایم رسید و درآن نامه نوشته شده بود که تعدادی از دانش آموزان قصد دارند به خاطر دیدار ازهمدیگر یک محفلی را درمدرسه دایر کنند من هم برای شرکت ودیدن دوستان قدیمی ام راهی آنجا شدم وبه خانواده ام گفتم که من برای یک سفر کاری می روم
وقتی که درآنجارسیدم فقط بخاطر یک حس کنجکاوی خاصی رفتم به طرف خانه قدیمی ام همانجا که بامادرم زندگی می کردم ولی درآنجا که رسیدم همسایه ها به من گفتند که صاحب این خانه مرده است ویک نامه را به من دادند وگفتند که او وصیت کرده که این نامه را بتو برسانیم
وقتی نامه را بازکردم درآن نوشته بود : ای عزیزترین فرزندم وقتی که شنیدم باز می گردی خیلی خوشحال شدم و سخت متاسف هستم که وقتی که می آیی شاید من نتوانم از بستر بلند شوم وبه دیدن تو بیایم وبازهم عذرخواهی می کنم ازینکه درسنگاپورآمدم وباعث شدم که فرزندان تو بترسند ولی باید یک واقعیت را به تو بگویم
سالها قبل وقتی که تو خیلی کوچک بودی دراثر یک تصادف یک چشمت را ازدست دادی ومن نمی توانستم تحمل کنم که تو فرزند عزیزم باقیی عمر خود را بایک چشم سپری کنی به همین خاطر یک چشمم را با تمام عشق وعلاقه بتو بخشیدم امید وارم که همیشه شاد وخوشحال باشی
من خودم بعد ازخواندن این داستان یک حالتی دارم که نمی توانم بیان کنم شما چطور؟
سلام باتشکرازینکه مارابه عنوان سنگ صبورتان انتخاب نموديد امیدوارم که بتوانم سنگ صبوردلهای پاک وبی آلایش شما دوستان باشم .